در داستانها گفته شده كه شمس تبريزي به دنبال مردي از مردان خدا ميگشته يعني طالب مستوران قباب الهي بود يعني كساني كه خداوند آنها را پنهان كرده و به همه كس نشان نميدهد. و در اين طلب مولوي را يافت.شمس تبريزي وقتي كه با مولوي برخورد كرد چنين تشخيص داد كه با كوه آتشفشاني روبرو شده كه دهانهي آن بسته است با عقابي روبرو شده كه رشتههاي تعلقات بر دست و پاي اوست. او آمد و اين رشتههاي تعلق را از دست و پاي اين عقاب گشود. شمس از مولوي خانواده و مطالعهي كتاب و شغل اجتماعي و تدريس و افتاء و نشست و برخاست با شاگردان و دوستان و حتي پارهاي از قيود مذهبي را جدا كرد و او را بصورت يك انسان برهنه رها نمود.
مرده بدم زنده شدم گريه بدم خنده شدم / دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
مولوي در ابتداي اين غزل سر جاودانگي خود را به وضوح و صراحت بيان ميكند و ميگويد كه من قبلا مرده بودم اما اكنون زنده شدم گريه بودم اكنون خنده شدم. مولوي از كساني بود كه مطلقا غم را نميشناخت و صريحاْ ميگفت كه :
باده غمگينان خورند و ما ز مي خوشدل تريم / رو به محبوسان غم ده ساقيا افيون خويش
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال / هر غمي كو گرد ما گرديد شد در خون خويش
مولوي از طرب آكندگي خود نيز در همان غزل ميگويد:
گفت كه سرمست نه اي رو كه از اين دست نه اي/ رفتم و سر مست شدم وز طرب آكنده شدم
گفت كه تو كشته نه اي در طرب آغشته نه اي / پيش رخ زنده كنش كشته و افكنده شدم
مولوي در ابيات بعدي شرح گفتگوي خود را با شمس به دست ميدهد و نشان ميدهد كه شمس چگونه عقاب روح او را از بند تلقات رها كرد:
گفت كه ديوانه نه اي لايق اين خانه نه اي / رفتم و ديوانه شدم سلسله بندنده شدم
اولين سخني كه شمس به مولوي گفت اين بود كه شرط ورود به آن عرصه ي نوراني دست كشيدن از عقل عرفي يا از ملاحظات و تعلقات ظاهري است. مولوي ميگويد كه من هم دست كشيدم و ديوانه شدم.
گفت كه تو شمع شدي قبلهي اين جمع شدي/ جمع نيم شمع نيم دود پراكنده شدم
شمس گفت كه تو خيلي محبوبيت داري ؛ شمع شدي قبلهي اين جمع شدي . مردم به تو توجه دارند و تو در بند قيودي گرفتار آمدهاي كه سرانجام تو را خواهد كشت. مولوي ميگويد كه من به صراحت آمادگي خود را اعلام كردم و گفتم كه همه را كنار ميگذارم . اما باز شمس سراغ چيز ديگري آمد و گفت كه اين پيشوايي و شيخ مآبي هم در خور تو و مناسب پرواز تو نيست. اين را هم بايد رها كني:
گفت كه شيخي و سري پيشرو و راهبري / شيخ نيم پيش نيم امر تو را بنده شدم
گفتم اين را هم كنار گذاشتم. شمس موارد ديگري را نيز بر شمرد:
گفت كه تو زيرككي مست و خيالي و شكي / گول شدم هول شدم وز همه بر كنده شدم
گفت كه تو فيلسوف مآبي اهل اوهامي اهل چون و چرايي به عقل خود مينازي. و مولوي هم در پاسخ گفت از اين زيركي و خيال انديشي دل كندم. شمس سپس گفت:
گفت كه با بال و پري من پر و بالت ندهم / در هوس بال و پرش بي پر و پر كنده شدم
يعني ساز و برگ و مال و حشمت و امكانات و رفاه و ابزار و وسايل داري به عجز نرسيدهاي . آنها را هم فرو نهادم. وقتي همهي اين بندها از دست و پاي من گشوده شده آنگاه:
تابش جان يافت دلم واشد و بشكافت دلم / اطلس نو بافت دلم دشمن اين ژنده شدم
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم / يوسف بودم ز كنون يوسف زاينده شدم
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدمدیده دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم دیده سیر است مرا جان دلیر است زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم گفت که تو کشته نهای در طرب آغشته نهای پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم صورت جان وقت سحر لاف همیزد ز بطر بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم شکر کند کاغذ تو از شکر بیحد تو کآمد او در بر من با وی ماننده شدم شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم *****************
بميريد ، بميريد ، درين عشق بميريد
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
21332 بازدید
2 بازدید امروز
2 بازدید دیروز
11 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian